مهربونی
بس که شب گذشته بد خوابیدم کسل و بی حوصله هستم
آفتاب تا وسط های پذیرایی افتاده و نسیم خنکی که می وزه پرده رو می رقصونه
روی مبل لم می دم و برای لحظه هایی چشم هام رو می بندم
کم کم چشمام گرم می شه و خوابم می گیره که یهو شدید تکونم می دی و می گی :
"مامان مامان "
چرتم پاره می شه و با چشم های گرد و سرخ نگاهت می کنم بله مامان ؟
مامان من دیدم خوابیدی تلویزیون رو خاموش کردم بیدار نشی باشه حالا بخواب !!!
نمی دونم چی بگم
اینو می گی و می دویی تو اتاقت درو می بندی
خوب اینم یه جور مهربونیه دیگه
عزیزمی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی