گیسوسادات جانگیسوسادات جان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
گندم سادات جانگندم سادات جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

♥فرشته کوچولوهای مامان♥

29 ماهگی

تقویم دل من نسبتی با تقویم های جهان ندارد… میانِ برگ ریزان ِخزان، وسط چله ی زمستان هم، می بینی نوشته اند بهار! آن لحظه که تو….خندیدی   دلبندم 29 ماهگیت مصادف شد با یلدا هر دو بر تو  بهانه آرامش من مبارک ...
30 آذر 1392

شنگول ، منگول و حبه انگور!!!

1- یکی بیاد منو نجات بده از صبح تا حالا 3 بار کتاب شنگول و منگول و بیشتر از ده بار قصه اش رو با عروسک ها برای گیسو بازی کردم اما بازم اومده دستمو گرفته "بیا بریم شانگول منقول حبه انقور بازی کنیم مامان مونا"     2-  پوشاک کهنه را بپوش و کتاب تازه را بخر!  ...  آستین فلپس برای همین ما باز هم کتاب خریدیم از اون کتاب هایی که به جونمون بسته می شه  در اولین فرصت می گذارمشون        3- همین الان که دارم این مطلب رو می نویسم گیسو داره می کوبه به در و می گه مامان مونا من مثلاً آقا گرگم&...
16 آذر 1392

برف

دیروز دونه های برف که می بارید با هر دونه اش دلم پر می کشید به دوران بچگیم  گیسو و باباش تو حیاط مشغول برف بازی بودن و من از تراس مشغول دیدن این صحنه دل انگیز واقعاً یاد بچگی بخیر  یادم نمی ره روزی که یه کوه برف باریده بود و باید صبح با خواهرهام می رفتیم مدرسه بابای نازنینم صبح بهم گفت که امروز تعطیله از رادیو شنیده  اما گفتم نه! می رم شاید مدرسه ما رو نگفته باشه! آخ که چه ساده بودیم ما هر چی گفت گفتم نه بابا جونم می رم آخه امتحان دارم عصبانی شد و گفت خوب برو دو تا خواهرهام بهم گفتن "دیوونه" و پتو رو رو سرشون کشیدن و خوابیدن  رفتم  با اون سوز و سرمای وحشتناک صبح زمستونی ...
15 آذر 1392