گیسوسادات جانگیسوسادات جان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
گندم سادات جانگندم سادات جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

♥فرشته کوچولوهای مامان♥

برف

1392/9/15 23:40
نویسنده : مامان
449 بازدید
اشتراک گذاری


دیروز دونه های برف که می بارید با هر دونه اش دلم پر می کشید به دوران بچگیم 

گیسو و باباش تو حیاط مشغول برف بازی بودن و من از تراس مشغول دیدن این صحنه دل انگیز

واقعاً یاد بچگی بخیر 

یادم نمی ره روزی که یه کوه برف باریده بود و باید صبح با خواهرهام می رفتیم مدرسه

بابای نازنینم صبح بهم گفت که امروز تعطیله از رادیو شنیده 

اما گفتم نه! می رم شاید مدرسه ما رو نگفته باشه! آخ که چه ساده بودیم ما

هر چی گفت گفتم نه بابا جونم می رم آخه امتحان دارم

عصبانی شد و گفت خوب برو

دو تا خواهرهام بهم گفتن "دیوونه" و پتو رو رو سرشون کشیدن و خوابیدن 

رفتم 

با اون سوز و سرمای وحشتناک صبح زمستونی 

بارش برف شدت گرفته بود

از سر کوچه مدرسه آره دقیقاً اسم کوچه اش "کوچه مدرسه" بود چون توش 4 تا مدرسه ابتدایی و راهنمایی پسرونه و دخترونه بود دیدم چندتا بچه دارن برمی گردن گفتن مدرسه تعطیله 

با این حال بازم رفتم تا مطمئن بشم

نه اینکه عاشق سرسخت مدرسه باشم نمی دونم چرا می ترسیدم یه روز نرم دلهره داشتم اون موقع ها به این راحتی مدارس تعطیل نمی شد 

در مدرسه بسته بود درو کوبیدم یه مشت برف ریخت رو کاپشن خاکستری زرشکیم

 از بابای مدرسه (خدا بیامرزتش) پرسیدم گفت برو بچه جون تو این هوا چطوری اومدی ؟مدرسه تعطیله و من با خوشحالی برگشتم به سمت خونه 

بازم برف می بارید و می ریخت رو پلکهام و نمی گذاشت خوب ببینم چتر هم برنداشته بودم دستهام رو تو جیب کاپشنم کردم اما فایده نداشت بازم سردم بود

یه سکوت محض همه جا رو گرفته بود و به جر صدای قیژ قیژ چکمه های سیاهم روی برف و گهگاه صدای کشیده شدن پارو رو پشت بوم خونه ها هیچ صدایی شنیده نمی شد

فکر می کردم گوش هام گرفته 

به سر کوچه که رسیدم دیدم باباجانم منتظرم ایستاده 

دستم رو با خوشحالی بهش دادم گونه یخ زده ام رو بوسید و با هم برگشتیم خونه 

بابا جانم می دونی هنوزم عاشق بوسه هات رو گونه ام هستم

الهی سال های سال سایه پر مهرت روی سرم باشه

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (17)

نازنین
15 آذر 92 23:58
مامان
پاسخ
ممنون خانومی
مامان کیان
16 آذر 92 1:11
وای مامان جون چه خاطره ی زیبایی ایشالا سایه پدرتون همیشه بالای سرتون باشه. من فقط تونستم عکس کوچولوی گیسو جون که سمت راست وبتون بود رو ببینم.دخمل بامزه ای دارین خدا براتون نگهش داره .افتخار میدین تو لینک دوستان ما باشید؟؟؟
مامان
پاسخ
ممنونم از مهربونیتتتتتتتت ودعای خوبت باعث افتخاره بوسسسسسسسسسسسس
نارینه
16 آذر 92 2:35
خوشــــــــــــــــــــــــــــــــ بحالتون که برف دیدین .. واقعا هم یاد قدیم به خیر ... اون موقع ها بیشتر برف میومدا .... نه ؟؟؟؟؟ الهی که همیشه سایه پدر و مادرت رو بالای سرت حس کنی ... تنشون سلامت باشه انشالله
مامان
پاسخ
وای نانا جونم جات خالی حسابی برف اومد هر چند زود آب شد آره بابا الان که اسمش برف نیست دل خوش کنکه ممنونم از دعای قشنگت
مامان یزدان کوچولو
16 آذر 92 10:28
چقدر قشنگ نوشتی واقعاً یادش بخیرخیلی بهم چسبید
مامان
پاسخ
ممنون عزیزم قشنگ خوندی کاش آدرس می گذاشتی
مائده
16 آذر 92 12:11
چقدرقشنگ نوشتی واقعایه لحظه خاطرتوتجسم کردم جاوچشمام و لذت بردم از نوشته زیبات
مامان
پاسخ
ممنون گلم زیبا خوندی وبت چرا حذف شده؟
مامان ارمیا و ایلمان
16 آذر 92 14:00
چرا سرتق بازی درآوردی آخه دختر؟ رفتی یخ بستی و برگشتی. ولی راست میگی چه حالی داشت اون موقع هاو برف هم بیشتر بود. ما هم چه بازیها که نمی کردیم.
مامان
پاسخ
من بسیاررررر دختر لج بازی بودم خداروشکر گیسو به باباش رفته آره واقعاً یادش بخیر دوستم تلگرافت رو چک کن بی زحمت ممنونم که اومدی من نمی تونم بیام وبت
مائده
16 آذر 92 15:20
بخاطرحرف یکی مجبوربه حذفش شدم اماهمیشه میام وجویای حال خودتووگیسوجونومیپرسم وازنوشته هات لذت میبرم گلم
مامان
پاسخ
دست از سر تو هم بر نمی دارن نمی دونم چی بگم واقعاً موفق باشی دوستم
مائده
16 آذر 92 15:27
موناجوووووووون خیلی خوشحال شدم که باخانومی مثل شمااشناشدم هرچندکوتابوداماواسه من لذت بخش بوداگه یه وبلاگ دیگه درست کردم حتمابهت خبرمیدمگیسوجونوببوس
مامان
پاسخ
عزیزم تو هم برای من خیلی عزیز بودی و هستی من منتظرم تو وب جدیدت عکس های فرشته نازتو ببینم بوسسسسسسس تند تند بیا دلم برات تنگ می شه مخصوصاً برای شعرهای قشنگت
مامان نفس طلایی
16 آذر 92 18:52
اخ گفتی ... چه روزهایی بود ... اما من وقتی می شنیدم تعطیله مثل خواهرات می خوابیدم خدا همه ی مامان و بابا ها رو حفظ کنه
مامان
پاسخ
ههههههه خوب آخه من خیلی لجباز بودم الهی آمین ممنونم ازت
marzi
17 آذر 92 8:05
سلام مامان گیسو. خوبی خانمی؟ چه خاطره زیبایی. منم دقیقا عین تو بودم. وقتی میگفتن تعطیله داداشام میخوابیدن اما من تا خودم مطمئن نمیشدم ول نمیکردم. آخی. یادش بخیر. خانمی ممنون که به وبم اومدی و با اجازه لینکت میکنم.
مامان
پاسخ
سلام به روی ماهت عزیزم ای جانم چه خوب فکر می کردم فقط من لجباز بودم باعث افتخاره عزیزم بوسسسسسسسسسسس
منا مامان الینا
17 آذر 92 10:00
منم دلم برف خواست هوای سرد خواست مونا جون باورت میشه اینجا ما هنوز سرما رو اونطوری که باید حس نکردیم و روز پنجشنبه هفته قبل اینقد هوا دم کرده بود که مجبور شدیم کولر بزنیم! لباس زمستونی را در اوردیم بخاری را راه انداختیم و همچنان منتظر یه سرمای دلچسبیم که نیست که نیست
مامان
پاسخ
ای جانم جات خالی خیلی خوب بود لذت بردم الهی بمیرم شماها چی می کشید تو اون هوای آلوده محاله اینجا گردو خاک بشه یادتون نیفتم نه بابا راست می گی؟ آخه سرمای خشک و خالی به درد نمی خوره آدم بیشتر مریض می شه می بوسمتتتتتتتت الینای نازم رو ببوس
منیر
17 آذر 92 10:45
آخه بچه مثبت چرا بابات بنده خدا رو اذیت کردی ولی خوش به حالتون هم تو بچگی حالشو بردین هم الان لااقل دلتون خوش میشه ، ما که تا نریم سمت ییلاق از برف خبری نیست
مامان
پاسخ
خداییش من مثبت بودم؟ من یک لجباز حرفه ای بودم شوخی می کنی ؟ مگه میشه شماها که مدام بارون دارید یعنی برف ندارید؟ دلم می خواد بیام سمت شما زندگی کنم به خدا از هوای آلوده خسته شدم
مامان مانی جون
17 آذر 92 11:05
وای که یاد بچگیامون بخیر الهی پدر و مادر مهربونت همیشه سلامت باشن دوست جونم
مامان
پاسخ
خداییش خیلی به فکر اون روزهام چه زود تموم شد الهی من فدات بشم ممنونم از دعای قشنگت
یک عاشقانه آرم
17 آذر 92 12:33
آخی چه قشنگ و پراحساس بود...منم دلم لک زده برای اون روزای نوجوونیم....
مامان
پاسخ
ممنونم عشقم با احساس خوندیش منممممممم
مامان ال ای
17 آذر 92 13:10
آخی گیسو جون ....آقا گرگه شدی خاله جون؟؟؟ راستی ماهم 13 آذر برف داشتیما
مامان
پاسخ
جاتون خالی ای بابا عشقم شما که خوش به حالتونه همیشه برف دارین جای ما خالی با اون هوای تمیزتون بوسسسسسسسسسس
شیرین
18 آذر 92 14:52
عمرا اگه بابای من بود میذاشت برم.حتما مدرستون هم نزدیک بوده. خوش به حالتون منم دلم برف میخوااااد.
مامان
پاسخ
آخه من خیلی لجباز بودم و بابام اینو خوب می دونست بابام عادتش بود زیاد بهمون سخت نمی گرفت تا خودمون تجربه کنیم مدرسمون یه 20 دقیقه ای کم کم با خونه فاصله داشت جات خالی شیرین خیلی خوب بود حیف زود آب شد
سمیرا
20 آذر 92 22:12
انگاری قبلا بیشتر برف میبارید، با خوندن پستت منم رفتم به گذشته ها
مامان
پاسخ
واقعاً هم همین طور بود ممنون بوسسسسسس