یه شب بارونی
بیرون داره بارون می آد
شام خورده می شه و ظرفها چپه می شه تو ظرفشویی معمولاً خیلی خسته ام و شستن ظرفها حواله می شه به صبح روز بعد
بعد از خوابیدن گیسو آرامشی خونه رو می گیره که باعث می شه پدر خانواده روی مبل لم بده و به خواب خوشی فرو بره
من می مونم و خونه ای غرق در سکوت
یه کم آشپزخونه رو مرتب می کنم و می شینم پای نت تا یه سری مطالب عقب افتاده ام رو سرچ کنم
چیک چیک چیک
صدایی از سمت دستشویی همه حواسم رو پرت می کنه می رم یه سرک بکشم ومسواکی هم بزنم
تو آینه مثلاً دارم خودمو می بینم و بیشتر لکه های آب روی آینه بهم دهن کجی می کنن
دستمال می آرم و پاکشون می کنم به دستشویی هم یه صفایی می دم
برمی گردم کارم رو انجام بدم و یه لیوان شیر بخورم
تازه گرم کارم و مطلبم رو پیدا کردم و با هیجان خط اول رو نخونده
جیز جیز جیز
این صدای شیره که روز گاز سر رفته بلند می شم و باقی شیر رو توی لیوان می ریزم و گاز رو تمیز می کنم حالا مگه پاک می شه لعنتی
می شینم و ادامه می دم لیوانم رو سر می کشم و تمام گرماش برای لحظه ای همه وجودمو می گیره
به خط چهارم رسیدم و دارم به یه نتایجی می رسم که صدای پدر خانواده با چشم های خواب آلود که داره نگاهم می کنه بلند می شه
مونا جان یه لیوان آب می دی ؟
بلند می شم و لیوان آب رو به دستش می دم و برمی گردم و به خوندن ادامه می دم که صدای وحشت زده گیسو بلند می شه
پشت در اتاقش چند لحظه منتظر میشم و بعد که می بینم گریه اش ادامه داره می رم تو
خواب بد دیده و طلب آب می کنه
یه لیوان براش آب می برم که می گه نه خودم بریزم
بغلش می کنم و می آییم تو آشپزخونه خودش آب می ریزه و یه کوچولو لب می زنه به آب و لیوان رو می ده دستم
برمی گردیم تو اتاق و بوسش می کنم و می گم دیگه بخواب
یه کم منتظر می شم چند باری از این ور به اون ور می شه و بالاخره می خوابه
برمی گردم پای لب تاب و می بینم تقریباً دو ساعت بیشتره که می خوام یه صفحه مقاله بخونم و هنوز نصفش رو هم نخوندم
تا می شینم لب تاب ارور می ده و خاموش می شه باطریش خالی شده
دلم می خواد سرمو بکوبم به دیوار
بی خیال خوندن مطلبم می شم اصلاً به ما نیومده تو آرامش چیزی بخونیم
و می رم سرجام کتابم رو باز می کنم و مشغول خوندن می شم
تیک تیک تیک
شر شر شر
صدای بارون خیلی لذت بخشه نم نم و آروم می باره و مثل اینکه هیچ عجله ای تو کارش نیست حسم واقعاً خیلی لذت بخشه کتاب رو می بندم و کلاً امشب فرهنگ رو کنار می گذارم
پتوم رو محکم دور خودم می پیچم و سعی می کنم پاهای یخ زده ام رو گرم کنم
قطره های بارون سر می خورن روی شیشه اتاق و من غرق لذت می شم از تماشای این منظره
یه کم با خدا خلوت می کنم و کلی حرف می زنیم در مورد خیلی چیزها
یه کم دعا می کنم برای خیلی ها که ذهنمو مشغول کردن
ضربان قلبم به حدی آروم می زنه که یه جاهایی از سبکی حس می کنم مرده ام!
حالا دیگه گرم گرمم
پاهام داغ شده و حس قشنگی تو وجودمه
هنوز داره بارون می آد با همون آرامشش حالا خواب هم از راه رسیده و کم کم وارد چشمام شده چون چشمام سنگین شدن از حضورش و...