گیسوسادات جانگیسوسادات جان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
گندم سادات جانگندم سادات جان، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

♥فرشته کوچولوهای مامان♥

یه شب بارونی

1392/8/30 20:31
نویسنده : مامان
348 بازدید
اشتراک گذاری

بیرون داره بارون می آد

شام خورده می شه و ظرفها چپه می شه تو ظرفشویی معمولاً خیلی خسته ام و شستن ظرفها حواله می شه به صبح روز بعد

بعد از خوابیدن گیسو آرامشی خونه رو می گیره که باعث می شه پدر خانواده روی مبل لم بده و به خواب خوشی فرو بره 

من می مونم و خونه ای غرق در سکوت

یه کم آشپزخونه رو مرتب می کنم و می شینم پای نت تا یه سری مطالب عقب افتاده ام رو سرچ کنم

چیک چیک چیک

صدایی از سمت دستشویی همه حواسم رو پرت می کنه می رم یه سرک بکشم ومسواکی هم بزنم 

تو آینه مثلاً دارم خودمو می بینم و بیشتر لکه های آب روی آینه بهم دهن کجی می کنن

دستمال می آرم و پاکشون می کنم به دستشویی هم یه صفایی می دم

برمی گردم کارم رو انجام بدم و یه لیوان شیر بخورم 

تازه گرم کارم و مطلبم رو پیدا کردم و با هیجان خط اول رو نخونده 

جیز جیز جیز 

این صدای شیره که روز گاز سر رفته بلند می شم و باقی شیر رو توی لیوان می ریزم و گاز رو تمیز می کنم حالا مگه پاک می شه لعنتی

می شینم و ادامه می دم لیوانم رو سر می کشم و تمام گرماش برای لحظه ای همه وجودمو می گیره 

به خط چهارم رسیدم و دارم به یه نتایجی می رسم که صدای پدر خانواده با چشم های خواب آلود که داره نگاهم می کنه بلند می شه 

مونا جان یه لیوان آب می دی ؟

بلند می شم و لیوان آب رو به دستش می دم و برمی گردم و به خوندن ادامه می دم که صدای وحشت زده گیسو بلند می شه 

پشت در اتاقش چند لحظه منتظر میشم و بعد که می بینم گریه اش ادامه داره می رم تو 

خواب بد دیده و طلب آب می کنه 

یه لیوان براش آب می برم که می گه نه خودم بریزم

بغلش می کنم و می آییم تو آشپزخونه خودش آب می ریزه و یه کوچولو لب می زنه به آب و لیوان رو می ده دستم 

برمی گردیم تو اتاق و بوسش می کنم و می گم دیگه بخواب 

یه کم منتظر می شم چند باری از این ور به اون ور می شه و بالاخره می خوابه 

برمی گردم پای لب تاب و می بینم تقریباً دو ساعت بیشتره که می خوام یه صفحه مقاله بخونم و هنوز نصفش رو هم نخوندم 

تا می شینم لب تاب ارور می ده و خاموش می شه باطریش خالی شده 

دلم می خواد سرمو بکوبم به دیوار

بی خیال خوندن مطلبم می شم اصلاً به ما نیومده تو آرامش چیزی بخونیم

و می رم سرجام کتابم رو باز می کنم و مشغول خوندن می شم 

تیک تیک تیک 

شر شر شر 

صدای بارون خیلی لذت بخشه نم نم و آروم می باره و مثل اینکه هیچ عجله ای تو کارش نیست حسم واقعاً خیلی لذت بخشه کتاب رو می بندم و کلاً امشب فرهنگ رو کنار می گذارم

پتوم رو محکم دور خودم می پیچم و سعی می کنم پاهای یخ زده ام رو گرم کنم

قطره های بارون سر می خورن روی شیشه اتاق و من غرق لذت می شم از تماشای این منظره

یه کم با خدا خلوت می کنم و کلی حرف می زنیم در مورد خیلی چیزها

یه کم دعا می کنم برای خیلی ها که ذهنمو مشغول کردن

ضربان قلبم به حدی آروم می زنه که یه جاهایی از سبکی حس می کنم مرده ام!

حالا دیگه گرم گرمم

پاهام داغ شده و حس قشنگی تو وجودمه

هنوز داره بارون می آد با همون آرامشش حالا خواب هم از راه رسیده و کم کم وارد چشمام شده چون چشمام سنگین شدن از حضورش و...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (14)

سارا
30 آبان 92 22:54
واي مونا جون يه حس آرامشي تمام وجودمو گرفت كه نگو..درسته هي پاشدي و دوباره نشستي سركارت ولي همون لحظات كم هم كلي مزه داره..سكوت.صداي بارون و يه ليوان چاي داغ((البته تو شير سرد شده خوردي)) خيلي مزه ميده دلم خيلي براتون تنگ شده بود..با اكسپلور هم وارد شدم ولي فايده ندارهشايد يه ويندوز عوض كنم
مامان
پاسخ
فدات بشم عزیزم بس که مهربونی بعدها که بخونم آره خیلی مزه می ده وای گفتی چایی و کردی کبابم اون موقع شب اگه چایی بخورم تا صبح می شینم یا بد می خوابم اتفاقاً جات خالی الان چایی دستمه ان شاا... که درست بشه ممنون دوست گلم
نارینه
1 آذر 92 2:28
عالی نوشتی ... آرامش ؟؟ کم کم داره از یادم میره ...
مامان
پاسخ
ممنون دوستم خدا نکنه عزیزم بهداد جونی خودش یه دنیا آرامشه
مامان مانی جون
1 آذر 92 14:56
گاهی دلم میخواد فقط خودم باشم و دغدغهء هیچ چی رو نداشته باشم اما وای از آرامشی که بعد از خواب مانی خونمون به خود میگیره خفه میشم نمیدونم این مرض منه یا همهء مامانا اینجورین؟!!!! میگم: شهرمون خیلی دوست داشتنی شده با این بارون چند روزه حضشو ببر گیسوی نازمو ببوس
مامان
پاسخ
ای جانم عزیزم دقیقاً منم همین حس رو دارم موافقم خیلی عالی شده هوا ممنونم عزیزم
مامان یزدان کوچولو
1 آذر 92 19:30
خیلی زیبا نوشتی خانومی با اجازه لینکت می کنم
مامان
پاسخ
ممنونم عزیزم متاسفانه آدرس برام نگذاشتین
جوجه نارنجی ما
2 آذر 92 2:02
مونا جونم ایشالا همیشه آرامش تو خونه تون برقرار باشه بوسسسسسسسسسسس
مامان
پاسخ
ممنونم عزیزم پسمل نازت چطوره ؟ بوسسسسسسسسس
منا مامان الینا
2 آذر 92 11:41
سلام مونا جونم تو شبهای سرد پاییزی شنیدن صدای نم نم باورن خیلی میچسبه . کنار فرشته کوچولوی دوست داشتنی ت بهترین لحظه های را برات آرزومندم
مامان
پاسخ
سلام عزیز دلم واقعاً عالیه ممنونم از لطف و مهربونیت عزیزممممممممم
منا مامان الینا
2 آذر 92 11:42
اینجا از صبح هوا ابری و مه آلوده خلاصه هوای اهواز خیلی مشکوکه! نوشته ت خیلی به من چسبید مونا جون
مامان
پاسخ
وای عزیزم امیدوارم یه بارون حسابی مهمونتون بشه بوسسسسسسسسسسسس
یک عاشقانه آرام
3 آذر 92 10:19
چقققققققققدر کیف کردم ازین پست واقعا سراسر احساسی مونا جون عاشقتم
مامان
پاسخ
ممنونم عزیزمممممم بس که فرشته ای بوسسسسسسسس
رعنا(مامان سیما سادات)
4 آذر 92 7:57
الهی که آرامش همیشه در وجودت و قلبت پایدار باشه.واقعا عالی احساساتتت رو بیان کردی.راستی گلم من رمز ندارم.متنهای رمز دار رو نمیتونم بخونم
مامان
پاسخ
ممنونم عزی دلم رمزم تغییر نکرده عزیزم همونه که برات گذاشته بودم
محیا مامان دینا
5 آذر 92 10:22
خیلی قشنگ نوشتی آدم رو احساساتی میکنه. حس قشنگ به بهم داد.گیسو جون رو ببوس.ممنونم که پیش ما اومدی عزیزم.
مامان
پاسخ
ای جانم ممنونم قشنگ خوندی ممنونم شما هم دینا جونو ببوس
مامان ال ای
5 آذر 92 11:51
سلام مونا جونم / خوبی / عزیزم بازم نث همیشه از دل نوشته ات حض کرد. اساسی ها.....
مامان
پاسخ
سلام عزیزم کجایی بابا ؟ فدات بشم عزیزمممممممم بوسسسسسسس
مــــــــــــــلی
5 آذر 92 16:03
مونا چقدر دلم برای نوشتنات تنگ شده بود نوشته هات همیشه به من آرامش می ده
مامان
پاسخ
ملییییییییییی جونممممممم منم بی نهایت دلم برات تنگ شده بود چه عجببببب دختر کجایی معلومه؟
رهگذر
8 آذر 92 14:19
مامان
پاسخ
ممنون رهگذر عزیز
مامان رادین
9 آذر 92 14:53
خیلی زیبا نوشتی
مامان
پاسخ
لطف داری گلم